دشمن شناسی
به رغم زخـم زبانها به غم، عنان ندهم ز کف، قرار خود از طعن طاعنان ندهم
رفـیـق عـهـدشـکـن! از تو کـمـترم آری اگر که بر سر پیـمان خـویش جان ندهم
اگر چه صورتم از سیلی خودی سرخ است چـراغ سـبـز به بیـگـانگـان نشـان ندهم
به خیمهگه چو شبیخون بیامان زده خصم ز تـیــربـار کـلامـم بـه او امــان نـدهــم
به رغم این همه تحریم، پیش چشم عدو ز بـیم، پـرچـم تـسـلـیـم را تـکـان نـدهـم
سـبکسـرانـه چـو پـیـران طالب تمجـید زمـام عـقـل بـه تـأیـیـد هر جـوان نـدهم
بس است خوردن نیش از شکافها یکبار دوبــاره در دهـن مـار، امـتـحـان نـدهـم
رهین باور خویشم! هرآنچه خواهی گو که دل به خشم و خوشایند این و آن ندهم
به رغم تازه به دوران رسیدگان حریص مـقـام فـقـر بـه سـرمـایـۀ جـهـان نـدهــم
زمین اگر همه دشمن شود، بگو به «امین» که دست زخـمـی او را به آسـمان ندهم